متینمتین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

متین طلا

هشتمین سالگرد ازدواج مامان و بابا

   سالگرد یکی شدنمون ٢٧ آبان امیر جان  با یک دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاک می گذارم و خداوند را شکر می کنم که ما را با یکدیگر آشنا کرد آرزو می کنم در لحظه لحظه زندگی مشترکمان در کنار فرزندمان عاشقانه و صادقانه به پیوندی که بسته ایم تا ابد وفادار باشیم   سالگرد ازدواجمون مبارک ...
28 آبان 1392

محرم 92

متین جان امسال قسمت این بود که تاسوعا و عاشورا مشهد باشیم با مامانی و عمه اینا رفتیم مشهد سه شنبه صبح رفتیم و پنج شنبه شبم برگشتیم خیلی خوب بود توهم اولش خیلی خوب بودی ولی نمیدونم چرا بعضی وقتا دوست داری ی ضد حال اساسی بهمون بزنی البته بهتم حق میدم بیشتر به خاطر اینه که ساعت خوابت و استراحتت کم میشه و بیشتر به خاطر همینه که بهونه گیر میشی ولی در کل سفر خوبی بود تو هواپیما مشغول شکلات خوردنی      تو لابی هتل ی چند دقیقه ای سرگرم ماهیها میشدی اولین شب تو حرم امام رضا  اینجا داشت شیطنتت گل میکرد که بابا رفت برات اسمارتیز بگیره  منتظری که بابا بی...
26 آبان 1392

مسافرت

متین جان هفته گذشته ی سه روزی رو با دوست بابا رفتیم شمال خدا رو شکر خییییلی خوش گذشت رفتیم خونه یکی از دوستای  دیگه بابا که تو قایمشهر زندگی میکنند صبح روز چهار شنبه رفتیم خونشون و عصرشم راه افتادیم به طرف پل سفید که ییلاقشون بود چه جای باصفایی بود بعد از مدتها ی هوایی تمیز استنشاق کردیم و کلی هم خوش گذروندیم عمو کامبیز ی گل پسری داره به اسم ایلیا که پنج سالشه سری قبل که رفتیم خونشون ایلیا جون یک سال و سه ماهه بود ی بچه فوق العاده آرومی بود من همیشه ازش تعریف میکردم میگفتم هیچ بچه ای مثل ایلیا نمیشه ولی اینبار که دیدمش کل حرفمو پس گرفتم اولش که رسیدیم خونشون تو یکمی غریبی میکردیو بهم چسبیده ...
14 آبان 1392

عروسی+به دنیا اومدن مارتیای عزیز

گل پسر شیرین زبونم این روزا انقدر با تو سرگرمم که نمیفهمم چطور روزم میگذره و کلی کار نکرده برام مونده حالا بریم سر اتفاقات این دو هفته گفته بودم که 26 مهر عروسی پسر عموی باباست جمعه هفته گذشته بود ظهر رفتیم خونه مامان فلور تا از اونجا حاضر بشیمو بریم خیییلی دودل بودم ببرمت چون عروسی تو باغ بود میترسیدم که سرد باشه و سرما بخوری خاله نرگس از اولش گفت که بارانو نمیاره چون مریض میشه ولی من گفتم فکر نمیکنم که نیارمش تا اینکه داشتیم کم کم حاضر میشدیم که مژگان جون خاله بابا زنگ زدو به مامان فلور گفت اگه ما هنوز راه نیفتادیم متینو نیاریم چون خییییلی سرده این شد که شما گل پسرو گذاشتیم خونه مامان فلور مو...
6 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به متین طلا می باشد